مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

اتفاقات اين چند روز...

سلام عروسكم دوروزپيش يعني 8ارديبهشت رفتم بهداشت اول فشارمو گرفت كه طبق معمول 11بود بعد صداي قب نازت رو شنيدم كه ديگه خيلي واضح تر مي تپيد و اين نشون ميده كه داري روز به روز بزرگتر وخانوم تر ميشي بعدشم كه رفتم رو ترازو 74 كيلو شده بودم كه گفتن زياده ولي به نظر دكترم كه مشكلي نيست و منم بيشتر به حرف دكتر گوش ميدم الان نزديك دو ماهه كه زن عمو سحر واسه زايمانش رفته تهران و ديروز ني نيش به دنيا اومده يه دختر ناز به اسم سارينا كه حدودا يك  ماه از شما بزرگتره و قراره همبازي بشين عسلم  از وقتي از ملاير اومديم همش تو خونه بودم و به خاطر شما جايي نمي رفتم تا اينه ديروز به بابايي گفتم حو...
11 ارديبهشت 1393

جهارم عيد وسالگردعقد

سلام عزيزم چطوري؟ امروز چهارم فروردينه پنج سال پيش يعني سال 88 من وبابايي با هم عقد كرديم و بعد ازيك سال ونيم يعني 30شهريور89 زندگي مشتركمون رو آغاز كرديم الانم  كه منتظراومدن دختر نازمون هستيم ...
4 فروردين 1393

اول فروردين و شروع هفته 29بارداري

                                         سلام ملوسم امروز روز اول عيد93 هست و شما وارد هفته شدي قربونت برم چند وقتيه كه سكسه مي كني و خيلي لذت بخشه دو سه دقيقه هم طول مي كشه عزيزم بابايي الان رفته سر كار چون امشب ساعتها يه ساعت ميرن جلو بابايي هم رفته واسه انجام اين كار من و شما هم تو خونه تنها هستيم ديروز سر سفره هفت سين موقع تحويل سال قرآن خوندم از خدا خواستم مواظب دختر گلم باشه چندتا عكسم با بابايي هم گرفتيم اينم عكس سفره ه...
1 فروردين 1393

فردا عيده

سلام دخمل طلام جيگر مامان فردا29 اسفنده يعني اخرين روز سال امسال منو تو بابايي سه تايي كنار سفره هفت سين هستيم خيلي خوشحالم كه امسال خدا جونم تو رو به من وبابايي هديه داده هنوز سفره هفت سينم رو اماده نكردم امروزم سه تا ماهي خوشگل خريديم سبزه هم كه مامان منير واسمون آورده امسال وقت نكردم يه سفره خوشگل بندازم فكر كنم سفره امسالم خيلي ساده باشه   ايشالله فردا عكس هفت سينم رو برات مي زارم عيدت مبارك عسل مامان ديشبم چهارشنبه آخر سال بود ولي من و بابايي هيچ جا نرفتيم اخه اينجا خبري از آتيش و از اين جور چيزا نيست برخلاف ملاير كه تا هوا تاريك ميشه همه همسايه ها ميان بيرون و اتيش روشن ميكنن عيب نداره خودم اينجا واسه...
29 اسفند 1392

شروع ماه هفتم بارداری

سلام دخمل نازم چطوری عروسک مامان  امروز واردماه هفتم شدیم ماهگیت مبارک ملوسم تو این هفته قدت ٣٦ و وزنت حدود٩٠٠گرمه دخترم داره بزرگ میشه ماشالله امروز بابابایی رفتیم سینما فیلم معراجی ها شما هم تمام مدت در حال تکون خوردن بودی فکر کنم به خاطر صدای بلندفیلم بود بعدشم رفتیم بازار یکم خرید کردیم نزدیک  عیده و خیابونا شلوغ شدن واسه خودم یه شلوار بارداری گرفتم  آخه دیگه لباسام اندازم نمیشن مامانت توپولوشده زن عمو سحرواست از تهران یه عروسک فرستاده عمه بابایی هم از کربلا واست لباس سوغاتی آورده دستشون درد نکنه فقط سه ماه دیگه مونده تا بیایی بغل مامانی یه بوس گنده واسه دخمل ناسم ...
17 اسفند 1392

دختر داشتن يعني...

دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت که هروقت میری تو اتاق یه تیکه اش بره زیر پات و نفست ببره دختر داشتن یعنی یه ویترین صورتی پر از کش های رنگی رنگی دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی و بنفش دختر داشتن یعنی پچ پچ های آخر شب مادر و دختری توی یه تخت کوچیک صورتی دختر داشتن یعنی لاک های رنگی دختر داشتن یعنی دستای کوچولو پر از النگو دختر داشتن یعنی رقص ، قر ، خنده های از ته دل ، موهای بلند ، دامن های زیبا ، کمد پر از لباس ، ناخن های لاک زده ، عروسکهای ریز و درشت ، ویترین پر از گل سر و گوشواره و   ....   ...
14 اسفند 1392

هفته 26بارداري و سرما خوردگي من

سلام تربچه ي مامان خوبي نفسم  چندروزيه كه سرماي بدي خوردم دارو هم كه نمي تونم بخورم منتظرم خودش خوب بشه ولي انگار دارم بدتر ميشم ديگه بايد برم دكتر آخه مي ترسم خدايي نكرده روي تو هم تاثير بزاره راستي گلم فردا جشن سيسموني ني نيه سحره با بابايي براش يه لباس خوشمل خريديم دل تو دلم نيست تا نوبت سيسموني تو بشه گلم همه چي حاضره فقط مونده اماده شدن تخت و كمد كه اونم قراره تا اخره اين هفته تحويل بگيريم بعدشم كه ديگه مامان جون اينا وسايلت رو ميارن ديشب بابايي براي اولين بار تكون خوردنت رو از رو شكمم حس كرد و كلي با هم ذوق كرديم ناناز مامان زودي بزرگ شو  و بيا كه ديگه طاقتم تموم شده بوووووس نخود چي من ...
8 اسفند 1392

شروع هفته 25 بارداری

سلام نفس مامان  امروزوارد هفته ٢٥ شدی یعنی یه جورایی شش ماهت تموم شدهورااااا شش ماه به خوبی و خوشی گذشت و فقط سه ماه دیگه مونده تا بیای پیش مامان دختر نازم تو این هفته قدت تقریبا٣٣ سانت و وزنت ٦٨٠گرمه هنوز خیلی کوچولویی ولی با دست و پای کوچولوو نازت به شکمم ضربه می زنی امروز جمعه بود مامان مهري اينا اومدن خونمون و واسشون آش پختمو كلي كار كردم  بله پس چي فكر كردي مامانت آشپزيش حرف نداره   راستي ديروز باباعلي "باباي بابايي"رفته بود بازارو واسه تو و ني ني سحر دوتا عروسك خوشمل خريده بود دستش درد نكنه   بوس بوس ناناز مامان ...
3 اسفند 1392

خانه بهداشت

سلام  دخمل نازم چطوري خانم طلا امروز30 بهمن ماهه تو خواب نازصبحگاهي بودم كه زن عمو سحر تلفن زدوگفت مياي بريم بهداشت؟ هم خوابم ميومد هم دوست داشتم برم البته بايد ميرفتم تا جواب آزمايش قندم رو نشون بدم تا بفهمم قندم چطوره...  آماده شدم و با هم رفتيم بازم صداي قلبت رو شنيدم قربونت برم فكر كنم خواب بودي گفت وزنت يه كم زياده و فشارم هم 11 بود خداروشكرقندم هم نرمال بود چون خيلي نگرانش بودم مامان منير هم كلي سفارش كرده بود كه حتما آزمايش بدم اخه دفعه قبل قندم يه كم بالا بود دخمل طلام دوستت دارم ناز مامان...                 ...
30 بهمن 1392

تست قند خون

سلام جيگمل ماماني چطوري دختر نازم اين روزا تو دل مامان در حال بازي كردني و كم كم داري بزرگ و بزرگتر ميشي تا هر چي زودتر بياي تو بغل ماماني دختر نازم دو روز پيش با زن عمو سحر رفتيم آزمايشگاه واسه تست قند خون اخه زن عمو سحرم يه ني ني دختر بارداره و از تو يه ماه بزرگتره و قراره با هم همبازي بشين  وقتي رسيديم آزمايشگاه ازمون سه بار خون گرفتن زن عموت حالش بد شد ولي من تونستم تحمل كنم "البته با روداري" جواب آزمايشم هم فردا حاضر ميشه   راستي چند روز پيش با بابايي رفته بوديم بازار محلمون كه من  يه عروسك خوشگل قورباغه اي پشت ويترين يه مغازه ديدم و ازش خوشم اومد و كلي براش ذوق كردم امروز بابايي كه از سر كار اومد خونه يه ...
29 بهمن 1392