مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

به وبلاگ مهنای من خوش اومدید

                         http://www.sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

 

             

 

                                

 

 

 

 

 

 

۷۳ماهگی و مرداد ۹۹

این ماه نوبت سنجش داشتی که روز ۲۶ باهم رفتیم و خدارو شکر همه چی عالی بود و لباس فرم مدرسه ات رو هم تحویل گرفتیم البته باوجود کرونا معلوم نیست اوضاع چی بشه اصلا مدارس حضوری باشن یانه به هرحال ما شوق و ذوق کلاس اول رفتنت رو داریم🤩 بعد ازسنجش بابایی مرخصی گرفت و رفتیم کرمانشاه خونه دایی یه روز اونجا بودیم و بعد همگی باهم رفتیم خونه عزیز که اونجا من واقعا دلم برات تنگ میشه چون ازبس سر گرم بازی با بچه ها میشی  اصلا دیگه سمت من نمیای و خبری ازحوصلم سررفتن گفتن هات نیست😊بارعایت پروتکل های بهداشتی نصف روز رفتیم بروجرد و نهارو شام رو تودل طبیعت خوردیم  خوب بریم سراغ عکسا  عکس برای تشکیل پرونده مدرسه که اولین بار با مقنعه گرفتی که...
3 شهريور 1399

72ماهگی و تیرماه ۹۹

بعدازتولدت  رفتیم و واکسن ۶سالگی و کلاس اولت روزدیم که مثل همیشه خانم بودی و هیچ اذیتی نکردی وهمون جا خانمی که برات واکسن زد گفت که برات هدیه بخرم 😀  ثبت نام کلاس اولت هم انجام شد و ازاول مهر میری مدرسه البته هنوز بااین اوضاع کرونا معلوم نیست اموزش به چه صورت باشه . بعد ازانجام ثبت نامت رفتیم ملایر عروسی دختر خاله من بود بیشتر دورهمی فامیلی بود.چندروزی اونجا موندیم و بابایی اومد دنبالمون .  اینجا باغ گیلاس که خیلی قشنگ بودوهمه ی درختها پرازگیلاسای قرمز و درشت بود  واینم یه روز که رفتیم یکی ازروستاهای شهرمون و حسابی اب بازی و شن بازی کردی     این عکسم توحیاط ...
12 تير 1399

تولد شش سالگی

سلام نفسم تولدت مبارکمون بشه خانم شدی بزرگ شدی همدمم شدی هم صحبتم شدی هرچی بگم کمه  دختر داشتن یه حس ناب که خدا منولایقش دونست تولدت رو سرموقع برات گرفتیم یه جشن کوچیک که عزیز اینا و دایی نادر هم ازملایر اومدن و تورو خوشحال کردن کادوتم به انتخاب خودت عروسک پونی گرفتیم و تم تولدم باز به سلیقه خودت یونیکورن گرفتیم  وعکسای جشن تولدت همراه سارینا و نگار وامیرمحمد  این چند روز سرت با مهمونامون گرم بود و بهت خوش گذشت خیلی این عکسم باگلهای بهاری حیاط عزیز اینا گرفتی موطلایی من🤩   ...
17 خرداد 1399

سال ۹۹

سلام عزیزم . اخرای سال ۹۸ برای ما اتفاقای خوبی در پی نداشت اواخر بهمن ماه بودکه یه ویروس ناشناخته اومد توکشورای مختلف و کشور ما که همه رو خونه نشین کرد ویروس نحس کرونا. ازاول اسفند مدارس و مهد شما تعطیل شدن و دیگه بایدتوی خونه میموندیم  براتون اموزش انلاین گذاشتن یه مدت که اونم زیاد بهس علاقه ایی نشون ندخدی و ازگوشی خسته میشدی خیلی سخت گذشت وهنوزم داره میگذره 😞سال تحویل خونه خودمون موندیم و سفره هفت سین ساده ایی انداختیم قرنطینه بودیم خونه کسی نرفتیم حتی ملایر هم نرفتیم تاشاید این ویروس لعنتی شرش روکم کنه اما انگارفایده نداشت اردیبهشت ماه دیگه طاقتمون تموم شد و ازشدت دلتنگی تصمیم گرفتیم مسافرت سه روزه به خونه بابابزرگ اینا داشته با...
17 خرداد 1399

پیش دبستانی(آبان ماه)

سلام عزیزدلم فعالیتای این ماهت  هفته اول ابان "واحدکاراعضای داخلی بدن" آشنایی با اسکلت داخلی بدن انسان فعالیتای تحرکی هفته دوم ابان ماه"واحدکار حواس پنجگانه" نقاشی اشکال مختلف حالات صورت   وجشن صبحانه پاییزی باتم زرد و نارنجی که لباس نارنجی پوشیدی  هفته سوم آبان ماه" واحدکار پاییز" وقتی چک پولای تشویقیت ۵تا میشه ازجعبه هدایای مهد به دلخواه یک اسباب بازی انتخاب میکنی  هفته چهارم ابان ماه "واحدکارکتاب و کتاب خوانی" عضو کتابخونه شدی و هفته ایی دوتا کتاب به خونه میاری و برات میخ...
12 بهمن 1398

پیش دبستانی(مهرماه)

  سلام عزیز دل مامان روز اول مهرماه مثل همه ی بچه ها باشوق و ذوق ازخواب بیدارشدی و اماده رفتن به پیش دبستانی شدی و چون لباس فرمت هنوز اماده نبود نشد که ببرمت اتلیه و عکس یادبود بگیری و لوازم التحریر و کتابات روهمه خوده مهد گرفته بود وفقط با لوازم بهداشتی خودت و کیفت رفتی مهد اونجا براتون جشن گرفته بودن و موسیقی شاد و عروسک باب اسفنجی که آدم بزرگا هم به وجد اومده بودن چه برسه به شما بچه ها خیلی خوشحال بودی و من برگشتم خونه و لی انگار یه تیکه قلبم رواونجا جا گذاشتم وتا ظهر که بیام دنبالت هزار بار دلم برات تنگ شد وقتی اومدم دنبالت همه چی رو باشوق و ذوق برام تعریف کردی . اسم‌ مربی شما خاله پروانه هست مربی زبانت که تیچر صداش میزنی و ...
6 بهمن 1398

۶۲ و۶۳ ماهگی

سلام عزیزدلم تابستون امسال بیشتر خونه عزیز جون بودیم و بهترین اتفاق تابستونمون عقد کردن عموی شما بود که یه سفر به گچساران رفتیم  کلاس زبانم ترم شهریور رو دیگه نرفتی و انشالله بعدازچندوقت دیگه که کامل خوندن و نوشتن فارسی رویاد بگیری و درک مفهوم داشته باشی میفرستمت ... واما عکسا علاقه شدیدت به دوتا مرغ عشقات که یه شب پیشه خودت خوابیدن   یه روز رفتیم خانه بازی و شما برفاب بازی کردی  عروسی رویا جون دخترعمه بابایی دعوت بودیم ۱۴ مرداد ماه  ویکی از ژستات موقع عکس  عاشورا تاسوعای امسال با نگار جون    ...
4 آذر 1398

۶۱ماهگی

واما اولین ماه از روزای پنج سالگی:این روزا خیلی راجع به اینکه کی میری مدرسه و پیش دبستانی ازم سوال میکنی یه روز صبح باهم رفتیم پیش دبستانی که ثبت نامت کردم و اونجا روازنزدیک دیدی و ازقضا تولد یکی از بچه ها بود کنارشون نشستی و کیک خوردی  تومهدثبت نامت کردم به چنددلیل مهم اول اینکه دلم نمیخواد به این زودی وارده محیط مدرسه بشی چون بچه بد قلق و  ناسازگاری نیستی که برای کلاس اول رفتن مشکل داشته باشی و دوم اینکه دلم‌میخواست یه سال دیگه هم از بچه بودنت و بازی و شادی لذت ببری در کنارش اموزشم ببینی وباتوجه به روحیات خودت مهد روبرات انتخاب کردم مدرسه انشالله بمونه کلاس اول 😁عکسای یادبود پنج سالگیت که خیلی خوشگل شدن و خ...
1 مرداد 1398

پنج ساله شدنت مبارک

سلام دردونه خانم تولد پنج سالگیت مبارک ❤ عشق دلم پنج سال گذشت جلو چشمام قد کشیدی  شیرین زبونی کردی لحظه لحظه مون باهم خاطره هست روزای زندگیمون رو رنگ دادی با اومدنت نمیدونی که وجودت چه نعمت بزرگی هست برامون خدایا شکرت 🤗 عشق جانم دیشب یعنی یازدهم جشن تولدت روگرفتیم چندروز قبلش رفتیم اتلیه و عکس یادبود گرفتیم واونجا تم یونیکورن که خیلی دوسش داری  رودیدی و باستش عکس گرفتی  .مهمونای جشنت سه  تاعموهات و خانواده و روژان دوستت بود که خیلی بهتون  خوش گذشت. بزرگ تر شدی وکلا تولد بازی روخیلی دوست داری خیلی وقته منتظر تولدت بودی و ازقبل درخواست  تم السا و انا روداده بودی 🤗  خوب بریم سراغ عکسای این یه ماه و عک...
13 خرداد 1398