مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

روز عشق

سلام نی نی قشنگم امروز ٢٥بهمن روزعشق بودالبته مال خارجی هاست به ما ربطی نداره ها ولی دیروز که با بابایی بیرون بودیم تمام بازار پر بود از عروسکای خرسی قرمز که بابایی می خواست یکی شو واسم بخره ولی من ترجیح دادم به جاش واسه تو خرید کنم واست دوتا عروسک خریدیم یه کیتی یکی هم از این عروسک کوچولوها که من بهشون میگم نخود  امروزم جمعه بودورفتیم خونه مامان مهری اینا آش خوردیم بعد از ناهارم رفتیم بیرون با اینکه زمستونه و همه جا برف میاد و سرده ولی هوای اهواز بهاری شده و گرما داره شروع میشه  خدا به دادمون برسه  منم که گرمایی دختر نازم  تو و بابایی عشقای زندگی من هستین و عاشقانه دوستون دارم  ...
25 بهمن 1392

بیست و دو هفتگی

سلام دختر نازم امروز با بابایی رفتیم پیش دکتر مریم داوودآبادی مطبش خیلی شلوغ بود بعد از دو ساعت که نوبتم شد رفتم داخل و تشکیل پرونده دادم بازم صدای قلب نازت رو شنیدم  برام یه آزمایش قند خون نوشت که قرار شد هفته دیگه انجام بدم 
21 بهمن 1392

سفارش تخت وکمد برای نی نی نازم

        سلام جوجوی مامان خوبی گلم؟ این روزا خیلی شیطون شدی عزیزم دائم تو شکم  مامان در حال بازی کردن هستی منم کلی برات ذوق می کنم با بابا مهدی رفتیم واست سفارش تخت و کمد دادیم خیلی خوشگله مطمئنم خوشت میاد یه مدل عروسکی ناز تا راحت روش بخوابی بعدشم رفتیم واست یه لباس خوشگل خریدیم که عکسشو برات می زارم عشق مامان بی صبرانه منتظرم تا بیای و لباسای خوشلت رو تنت کنم   ...
21 بهمن 1392

شروع ماه ششم بارداری

سلام مهنای مامان خوبی الهی قربونت برم امروز 16بهمن ماه پنج ماه تموم شد و وارد ماه ششم بارداری شدم خیلی حس خوبیه چند روزه که تکون خوردنات بیشتر شده جوری که کاملا حست می کنم مخصوصا وقتی چیزی می خورم جیگر مامان این که به زودی مامان میشم خیلی حس خوبیه بابایت که اصلا باورش نمیشه ...
16 بهمن 1392

انتخاب اسم

هورااااااااااااا   بالاخره اسم خوشگلت رو انتخاب کردیم  من و بابایی بعد ار کلی گشتن بین اسم های خوشگل دخترونه تصمیم گرفتیم که اسم دختر نازمون رو بزاریم    مهنا خانوم ا                     ...
16 بهمن 1392

رفتن به ملایر و خرید سیسمونی

سلام عشق مامانی خوبی؟ این چند وقت نشد که به وبلاگت سر بزنم  زندگی مامان ...دوم بهمن همراه مامان اینا رفتیم ملایر و از فرداش هر روز بازار بودیم واسه خرید سیسمونی کلی جیزای خوشگل واست خریدیم تقریبا تمام وسایلت صورتی دخترونست بعد خرید زنداداش ها و داداشا اومدت خونه مامان اینا و یه جشن کو چولو گرفتیم اما حیف که بابایی نبود جاش واقعا خالی بود اما من از همه وسایلت واسش عکس گرفتم و آوردم قرار شد تخت و کمدت رو از همین اهواز سفارش بدیم تا قبل از عیدم مامان جون اینا وسایلت رو میارن   سیزده بهمنم من برگشتم اهواز اخه دلم برای بابایی و خونمون تنگ شده بود          ...
15 بهمن 1392

اومدن مامان جون

سلام دخمل مامانی  خوبی عزیزم؟ یه خبر خوش مامان جون اینا فردا از ملایر میان و قراره یه سری از خریدات رو انجام بدیم دایی علی و زینب کوچولو هم میان دلم خیلی براشون تنگ شده همه بی صبرانه منتظر اومدن تو هستن زندگیـــــم  بعدشم من وشما باهاشون میریم اونجا کلی خوش می گذره   ...
26 دی 1392

دخمل نازم

 بالاخره بابایی اومدو باهم رفتیم سونو ساعت ٦بودکلیم شلوغ بود بعد از دو ساعت انتظار اسممو صدا زد وقتی رفتم تو خانوم دکتر با کلی دقت تو رو نگاه می کرد گفت نی نیت خیلی شیطونه ها الهی قربونت برم راست میگفت اخه داشتی تکون می خوردی صدای قلب نازتو شنیدم خانوم دکتر گفت فسقلیت لج کرده و نمی چرخه تا من مطمئن شم  گفتم دختره نه ؟ گفت بله یه دختر ناز و خوشگل بابایی هم کلی قربون صدقت رفت از خوشحالی دلم غش رفت البته من ته دلم میدونستم دخملی  بعدشم قراربود بریم واست یه چیزی بخریم ولی چون شام دعوت بویم خونه مامان جون اینا نشد دیگه  دختر نازم دوستت دارم واز خدا ممنونم که تو رو به من داد.... ...
24 دی 1392

سونو تعیین جنسیت

سلام نفس مامان خوبی گلم؟ امروز23 دی ماهه قراره با بابا مهدی بریم سونو تا بالاخره بفهمیم شما پسملی یا دخمل دل تو دلم نیست دلم می خواد بابایی زوتر بیاد  خدا کنه نشون بده آخه مامان منیر دیگه طاقتش رفته میگه دوست دارم زودتر برم واسه نوه گلم خرید کنم خودمم وقتی لباس یا وسیله نورادی میبینم دلم ضعف میره امروز بعد سونو قراره با بابایی بریم چندتا وسیله برات ببینیم یه چیز خوشملم برات بخریم به عنوان اولین خرید نازنینم از ته دل از خدا می خوام که همیشه سالم باشی و زودتر بیای پیش من وبابایی♥ ...
23 دی 1392

هفته هجدهم

نی  نی ناز خوشگلم امروز وارد هفته هجدهم شدی ولی من هنوز حرکاتت رو حس نمی کنم باباییت تو کارای خونه کمکم می کنه و نمی زاره زیاد خودمو خسته کنم البته قبلا هم کمکم می کرد ها دلم واسه مامان جون اینا خیلی تنگ شده دو ماهه که ندیدمشون ولی تا اخر این ماه میان اهواز و منم باهاشون میرم ملایر تا کم کم خریدای سیسمونی رو شروع کنیم  دوست دارم زودتر بدونم دختر ناری یا پسر ناز هر چی باشی عشق من و بابایی هستی   واست چند تا اسمم انتخاب کردیم ولی هنوز مطمئن نیستیم آخه من هرچی میگم باباییت یا میگه سخته یا ...  اینم عکس نازت تو هفته شانزدهم تو شکم مامانی:   ...
20 دی 1392