اتفاقات اين چند روز...
سلام عروسكم
دوروزپيش يعني 8ارديبهشت رفتم بهداشت اول فشارمو گرفت كه طبق معمول 11بود بعد صداي قب نازت رو شنيدم كه ديگه خيلي واضح تر مي تپيد و اين نشون ميده كه داري روز به روز بزرگتر وخانوم تر ميشيبعدشم كه رفتم رو ترازو 74 كيلو شده بودم كه گفتن زياده ولي به نظر دكترم كه مشكلي نيست و منم بيشتر به حرف دكتر گوش ميدم
الان نزديك دو ماهه كه زن عمو سحر واسه زايمانش رفته تهران و ديروز ني نيش به دنيا اومده يه دختر ناز به اسم سارينا كه حدودا يك ماه از شما بزرگتره و قراره همبازي بشين
عسلم از وقتي از ملاير اومديم همش تو خونه بودم و به خاطر شما جايي نمي رفتم تا اينه ديروز به بابايي گفتم حوصله ام سر رفته بريم بازار برعكس هميشه كه 3 دور خيابونا و پاساژهارو دور ميزديم با دور اول خسته شدم و زودي شام خورديم و برگشتيم خونه تا خود صبحم از كمر درد خوابم نبرد
مثل كدو تنبل شدم .مثل اردك راه ميرم
از بازارم واست دوتا تل سر خوشگل خريدم اخه هر وقت ميريم بازار بايدواسه شما هم يه چيزي بخرم شانس اورديم حالم خوب نبود وگرنه كل بازارو واست مي خريدماينم عكسش