مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

تولديكسالگيت مبارك

  سالگيت مبارك دخترم     سلام مه روي من عزيزم تولدت مبارك يكساله شدنت مبارك باورم نميشه دختركوچولوي نازم يك ساله شده و  واسه خودش خانومي شده تند تند و بدون كمك راه ميره غذاميخوره و بازي ميكنه منو مامان و باباش رو آبا صداميكنه خدايا شكرت بابت اين فرشته كوچولو نانازم دوسه روزقبل ازتولدت رفتيم ملايرتااونجا خونه مامان عزيز برات جشن بگيريم وچون نميخواستيم خيلي شلوغ بشه كه شمااذيت نشي فقط دايي ها رو دعوت كرديم و يه جشن خودموني گرفتيم و اونارو هم تو شادي خودمون سهيم كرديم كه خداروشكرشماهم همكاري كردي و ازاول تا آخرجشن ناناي كردي  خوب بريم سراغ عكسا وبلاگ دخترم تو متولدين 12خرداد ...
30 خرداد 1394

عكساي 11ماهگي

سلام جيگرمامان اين روزا اصلا وقت نميكنم وبلاگت  رو بنويسم و عكسات روبزارم ازبس سرم باشماوروجك خانوم گرمه يه سري ازعكساي 11ماهگيت رو انتخاب كردم و تواين پست برات ميزارم يادگرفتي ازهربلندي بالا ميري و ازميز و مبل گرفته تا تخت و پله اينم مراحل بالا رفتنت   هيس دخترم خوابه  اينجاهم كه تو تابت بودي  داشتم بهت غذاميدادم ديدم خوابت برده    هروقت دستمال ميارم تا گردگيري كنم فوري ازم ميگيري و خودت انجام ميدي  عاشق گرفتن فرموني يعني ازدستت جرات نميكنم يشينم تو ماشين چون همش ميخواي بري بغل بابايي و فرمونو بگيري كلا تو ماشين خيلي اذيت ميكن...
21 خرداد 1394

اولین قدمهای دخترکوچولوم

سلام نازنینم فدات بشم چندوقتی بودخودت به کمک مبلا و بقیه چیزاراه میرفتی دوسه قدم هم تنهایی میرفتی و می افتادی ولی دوروزپیش توسن 11ماهو 22 روزگی خودت به تنهایی ازجات بلند شدی و شروع کردی به راه رفتن واین کارت چندبارتکرارشد و من وبابایی هم کلی برات ذوق کردیم والان دیگه کاملا مسلط راه میری اولین قدمات مبارک فرشته کوچولوم . ویک خبربد اینکه هفته پیش مریض شدی و لب به غذانمیزدی و استفراغ میکردی و اسهال شده بودی بردیمت دکترو متوجه شدیم که ویروس واردبدنت شده که این ویروس توکل کشورپخش شده واکثرا مریض شدن خیلی سخت گذشت نفسم وقتی توغذانمیخوری من ناراحت میشم بهت دارو دادم و الان خداروشکربهتری ویه کمی غذامیخوری البته به زور . هفته دیگه هم تولدته و میخوای...
7 خرداد 1394

يازده ماهگيت مبرك

سلام عزيزدلم 11ماهگيت مبارك نفسم    جيگرمامان ماهگرد يازدهمت همزمان با روز پدروروزمردبود و بابا امسال اولين سالي هست كه پدرشده و ميدوني كه عاشقته وباتمام وجوددوستت داره و همه كاري ميكنه تا توخوشحال باشي ازكاراي اين ماهت بگم كه حسابي شيطون شدي و خرابكارو بايد يكي همش مواظبت باشه ميري سروقت كشو لباسات و وقتي حسابي بهمشون ريختي بايكيشون سرگرم ميشي و سعي ميكني تنت كني اخه عاشق بازي كردن بالباسي و تاميبيني لباس من يا بابا تو خونس ميري و باهاش بازي ميكني و اينكه من كه ميرم آشپزخونه فوري مياي و اگه دره كابينت بازباشه محتوياتش رو خالي ميكني عاشق بيرون رفتني و تقريبا هرروزغروب بابابا ميريم بيرون ازهواي نه چندان بهاري استفا...
13 ارديبهشت 1394

روزپدرمبارك

                     … دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی چه بـاشه چـه نبــاشه قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته .                       ...
13 ارديبهشت 1394

اولین سال مادرشدنم

                                       بارانی از عشق و نَمی هم ستاره ارزانی تویی که در تبار معصومانه‌ی نگاهت، چشمان خسته‌ی من ستاره می‌چیند. خوش‌آهنگ‌ترین نغمه‌های هستی نثار قلب خسته و صبورت. روزِ به اوج نشستنت مبارک . . . مادر که میشوی ... تمام زندگیت میشود پر از التماس و خواهش از خـــــدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت ... مادر که میشوی ... بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات ... مادر که میشوی ... بیشتر فکر میکنی به مادرت ، مادر بزرگت و مادر مادربزرگت ...
22 فروردين 1394

نوروز94

سلام ملوسک خانوم سال نو مبارک عزیزم نشد زودتر بیام و بنویسم  امسال اولین عید شما هست و من وبابایی خیلی خوشحال بودیم که امسال کنارمابودی و سالمون با تو نو  شد پارسال سرسفره هفت سین دعا میکردیم که شما سالم باشی و به جزاین چیزی ازخدا نخواستیم و خدارو بابت هدیه بزرگش شکر میکنیم  خوب اول ازهمه بریم سراغ خونه تکونی عید که باوجود شما وروجک خانوم به سختی تموم شد و نصفه کاره سره همش کردیم آخه شما اصلا نزاشتی من کاری کنم فقط دوتا جمعه که بابایی خونه بو پرده هارو شستیم و گردگیری و مرتب کردن خونه شب سال تحویلم پابه پای ما بیدارموندی و ساعت یک شب حموم کردی و پای سفره پیش مانشستی که خیلی شیرین و لذت بخش بود اینم عکس سفره هفت...
16 فروردين 1394