مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

اومدن مامان جون

سلام دخمل مامانی  خوبی عزیزم؟ یه خبر خوش مامان جون اینا فردا از ملایر میان و قراره یه سری از خریدات رو انجام بدیم دایی علی و زینب کوچولو هم میان دلم خیلی براشون تنگ شده همه بی صبرانه منتظر اومدن تو هستن زندگیـــــم  بعدشم من وشما باهاشون میریم اونجا کلی خوش می گذره   ...
26 دی 1392

دخمل نازم

 بالاخره بابایی اومدو باهم رفتیم سونو ساعت ٦بودکلیم شلوغ بود بعد از دو ساعت انتظار اسممو صدا زد وقتی رفتم تو خانوم دکتر با کلی دقت تو رو نگاه می کرد گفت نی نیت خیلی شیطونه ها الهی قربونت برم راست میگفت اخه داشتی تکون می خوردی صدای قلب نازتو شنیدم خانوم دکتر گفت فسقلیت لج کرده و نمی چرخه تا من مطمئن شم  گفتم دختره نه ؟ گفت بله یه دختر ناز و خوشگل بابایی هم کلی قربون صدقت رفت از خوشحالی دلم غش رفت البته من ته دلم میدونستم دخملی  بعدشم قراربود بریم واست یه چیزی بخریم ولی چون شام دعوت بویم خونه مامان جون اینا نشد دیگه  دختر نازم دوستت دارم واز خدا ممنونم که تو رو به من داد.... ...
24 دی 1392

سونو تعیین جنسیت

سلام نفس مامان خوبی گلم؟ امروز23 دی ماهه قراره با بابا مهدی بریم سونو تا بالاخره بفهمیم شما پسملی یا دخمل دل تو دلم نیست دلم می خواد بابایی زوتر بیاد  خدا کنه نشون بده آخه مامان منیر دیگه طاقتش رفته میگه دوست دارم زودتر برم واسه نوه گلم خرید کنم خودمم وقتی لباس یا وسیله نورادی میبینم دلم ضعف میره امروز بعد سونو قراره با بابایی بریم چندتا وسیله برات ببینیم یه چیز خوشملم برات بخریم به عنوان اولین خرید نازنینم از ته دل از خدا می خوام که همیشه سالم باشی و زودتر بیای پیش من وبابایی♥ ...
23 دی 1392

هفته هجدهم

نی  نی ناز خوشگلم امروز وارد هفته هجدهم شدی ولی من هنوز حرکاتت رو حس نمی کنم باباییت تو کارای خونه کمکم می کنه و نمی زاره زیاد خودمو خسته کنم البته قبلا هم کمکم می کرد ها دلم واسه مامان جون اینا خیلی تنگ شده دو ماهه که ندیدمشون ولی تا اخر این ماه میان اهواز و منم باهاشون میرم ملایر تا کم کم خریدای سیسمونی رو شروع کنیم  دوست دارم زودتر بدونم دختر ناری یا پسر ناز هر چی باشی عشق من و بابایی هستی   واست چند تا اسمم انتخاب کردیم ولی هنوز مطمئن نیستیم آخه من هرچی میگم باباییت یا میگه سخته یا ...  اینم عکس نازت تو هفته شانزدهم تو شکم مامانی:   ...
20 دی 1392

شروع هفته نوزدهم -اولین تکون خوردن نی نی نازم

سلام جیگمل مامانی  فردا جمعه ست و وارد هفته نوزدهم میشی    دو  روزه تقریبا تکون خوردناتوحس می کنم امشب مهمون داشتیم عموی بابایی از تهران اومده بود کلی خسته شدم   آخه از صبحم احساس تنگی نفس داشتم قربونت برم واست دوتا اسم خوشگل انتخاب کردم این هفته اندازه ات تقریبا ١٢ سانته هنوز خیلی کوچولویی ولی معلومه اینقد شیطونی که از الان شروع کردی به تکون خوردن   ...
20 دی 1392

روز اول

امروز 92/10/12 ساعت دو و نیمه منو باباییت به این فکر افتادیم برات یه وبلاگ درست کنیم تا بتونیم خاطرات قبل و بعد از به دنیا اومدنتو توش بنویسیم جوجوی مامانی الان 4 ماهته و مامان و بابا واسه دومین بار تو رو با سونو دیدن دفعه اول خیلی کو چولو بودی  حدودا 7سانت بودی الهی قر بونت برم انقدر کوجولو بودی که دکتر نتونست جنسیتت رو تشخیص بده ولی خوب صدای قلب نازتوشنیدم از خوشحالی نمیتونستم با بابایت حرف بزنم خیلی هیجان داشتم    ...
13 دی 1392