مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

۵۸و ۵۹ ماهگی

این ماه دومین دندون شیری ازپایین هم افتاد و جای دندون قبلیت داره دندون جدید بیرون میاد خیلی عجله داره😃  یه دوست جدید اومده خونمون که همبازی شما شده یه مرغ عشق خوشگل که بابایی ازدوستش برای شما گرفته که اسمشم به انتخاب خودت السا گذاشتی .... یه ماه دیگه تا تولدت مونده و درحال برنامه ریزی واسه تولدت هستم . کلاسای زبانت هم که میری و اخرترم ۶ هستی .بریم سراغ چندتا ازعکسای شما  این ماه یه مسافرت یهویی هم به ملایر داشتیم بابا بزرگ (بابای بابا) حالشون بد بود و بیمارستان بستری شدن و برای عیادتشون همراه عموها رفتیم وتعطیلات نیمه شعبان اونجا بودیم که خداروشکر سلامت برگشتن خونه  شما به همراه دخترعموها و حسام جون  ...
13 ارديبهشت 1398

افتادن اولین دندون شیری

سلام عزیزم روز بیست فروردین توسن چهارسال و ده ماهگی اولین دندون شیری شما افتاد و دومی هم دراستاته افتادن هست ...😃کلی راجع به افتادن دندونا برات توضیح دادم و بهت گفتم داری بزرگ و خانم میشی ...  اولین دندون شیری شما هم تو هفت ماهگی دراومد چقدر زود بزرگ شدی عزیزم❤❤ ...
26 فروردين 1398

۵۵ ۵۶ ۵۷ ماهگی و شروع فصل بهار

سلام دخترقشنگم سه ماه فصل زمستون رو پشت سرگذاشتیم ...الان ۱۹ فروردین ماه هست که بازم بعداز کلی وقت اومدم سراغ وبلاگت.... امسال عید روز پنجشنبه بود وسال تحویل ساعت یک و بیست و هشت دقیقه بامداد بود که همگی خونه عزیز جمع شدیم و جشن گرفتیم خیلی شب خوبی بود و به همگی خوش گذشت فرداش عید دیدنی و دید و بازدید شروع شد و تا ۷عید ملایر بودیم و بعدش بهمراه مامان جون اینا اومدیم خونه خودمون چون جشن عقد دعوت بودیم و شرایط جوی زیاد خوب نبود که بتونیم ملایر بمونیم هرروز بارونی بود و سرد اهوازم.وخبر بداینکه بیشتر شهرای کشور درگیر سیل شدن و اوضاع خوبی نبود .😣 روز ۱۳ بدر هم به همراه عموهات رفتیم بیرون وشما حسابی بازی کردی و اما بریم سراغ عکسای سه ماه زمستون...
19 فروردين 1398

۵۲.۵۳.۵۴ ماهگی

سلام دخترقشنگم بازم تنبلی کردم و پیجت روبه روز نکردم عزیزم الان اخرین ماه از فصل قشنگ پاییز هست و شما دقیقا ۴و سال و نیمه شدی دخترقشنگم قرار بود اول مهرماه بری امادگی ولی بنا به دلایلی منصرف شدم ازاین کار و ترجیح دادیم کلاس زبان ثبت نامت کنم چون خودم توخونه باهات هستم و گفتم انشالله ازسال بعد که دیگه میری پیش دبستانی ازهم جدابشیم .کلاس زبانت رو باشوق و ذوق میری و سه روز توهفته روزای فرد کلاس داری کلی دوست اونجا پیدا کردی و مربیت روبه قول خودت (تیچرت)خیلی دوست داری ترم دو هستی و کلی شعرو کلمه یادگرفتی .   پایان ترم اول:  ...وسایل کلاس ،انواع رنگها(که بلد بودی)،اعضای بدن،اعضای خانواده ،حیوانات ،فعل های مختلف ،...
26 آذر 1397

۵۱ماهگی

ای جونم ۵۱ماهه شدی عزیزم چقدر زود داری بزرگ‌میشی چقدر زود داری قد میکشی چقدر لذت بخشه که دارم لحظه به لحظه بزرگ شدنت رومیبینم عسلم قلمبه حرف زدنت کلمات بزرگونه ایی که بکارمیبری همه و همه .... این‌ماه خیلی کسل گذشت روزا یه جورایی دیگه تکراری شدن برامون منتظرپاییز قشنگیم بلکه یه کم بتونیم بریم بیرون و لذت ببریم فعلا که روزامون توخونه میگذره قصد دارم برای اول مهر  توامادگی ثبت نامت کنم یا شایدم کلاس زبان چون علاقه داری ....  نقاشی هات مفهومی تر شده رنگ امیزیت بهتر شده کلی چیزای خوشگل میکشی برام نامه مینویسی توپاکت‌میذاری بهم میدی 😅چندروز دیگه میریم ملایر باهم و میریم کرمانشاه خونه دایی جونت و شاید من و تو بمونیم&zwnj...
14 شهريور 1397

۵۰ماهگی

۵۰ ماهه شدی عزیزم این ماه یک‌سفریهویی به ملایر داشتیم خاله بابای من که عمه ی بابای بابا هم‌میشد (چی شد)😃فوت کردن و باعمو بهزاد اینا رفتیم‌مراسمشون یک روز بیشتر نموندیم و برگشتیم . فعلا که هوا همچنان گرم و بیشترسعی میکنم توخونه سرگرمت کنم    این ماه روز دختر هم بود که کادو برات به انتخاب خودت چادر مسافرتی خریدیم که نصبش کردی تواتاقت وگاهی توش میشینی و خاله بازی میکنی عاشق اینی که جای عروسکات حرف بزنی و خیال پردازی کنی توکارای خونه کمک میکنی و اتاق روجمع میکنی بعد منو صدا میکنی و میگی بیااااا برات سوپرایز دارم 😂دوستت دارم یکی یه دونه 😍😍😍 ...
13 مرداد 1397

۴۹ماهگی

  سلام عزیزم😚 روزچهارشنبه ۲۴ خرداد ماه من و شمابه همرا بابایی رفتیم ملایر چون جشن مهرسانا جون بود که خیلی خوب بود و خوش گذشت که همزمان شده بود با عید فطر بعدش بابایی برگشت خونمون و من و شما موندگار شدیم هرروز به تفریح و پارک رفتن گذشت والبته دلتنگی هم میکردی برای خونمون😊 به دوتا عروسکات السا و انا خیلی علاقه داری و اوناروهم باخودت همه جامیبری که متاسفانه یکیشونو گم کردی بسیااار ناراحتی😁 عزیز دلم با دایی ها رفتیم‌نهاوند و حسابی اب بازی کردی و روز شنبه ۹تیر ماه من و شما بااتوبوس برگشتیم اهوازواما بریم سراغ عکس ها     هوای اینجا بی نهایت گرمه ازروزی که اومدیم...
14 تير 1397

چهارساله شدنت مبارک

سلام دخترنازم چهارساله شدنت مبارک دیشب برات جشن تولد گرفتیم سه نفره و خانوادگی دیگه بعداز ۳سال تولد مفصل گرفتن تصمیم گرفتیم امسال خانوادگی باشه که خیلی بهت خوش گذشت چقدر زود بزرگ شدی و چقدر این روزا سریع میگذرند شماروزبه روز خانم ترمیشی حرفات کارات بزرگونه میشه و ما غرق لذت میشیم ...
12 خرداد 1397