مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

۶۱ماهگی

واما اولین ماه از روزای پنج سالگی:این روزا خیلی راجع به اینکه کی میری مدرسه و پیش دبستانی ازم سوال میکنی یه روز صبح باهم رفتیم پیش دبستانی که ثبت نامت کردم و اونجا روازنزدیک دیدی و ازقضا تولد یکی از بچه ها بود کنارشون نشستی و کیک خوردی  تومهدثبت نامت کردم به چنددلیل مهم اول اینکه دلم نمیخواد به این زودی وارده محیط مدرسه بشی چون بچه بد قلق و  ناسازگاری نیستی که برای کلاس اول رفتن مشکل داشته باشی و دوم اینکه دلم‌میخواست یه سال دیگه هم از بچه بودنت و بازی و شادی لذت ببری در کنارش اموزشم ببینی وباتوجه به روحیات خودت مهد روبرات انتخاب کردم مدرسه انشالله بمونه کلاس اول 😁عکسای یادبود پنج سالگیت که خیلی خوشگل شدن و خ...
1 مرداد 1398

پنج ساله شدنت مبارک

سلام دردونه خانم تولد پنج سالگیت مبارک ❤ عشق دلم پنج سال گذشت جلو چشمام قد کشیدی  شیرین زبونی کردی لحظه لحظه مون باهم خاطره هست روزای زندگیمون رو رنگ دادی با اومدنت نمیدونی که وجودت چه نعمت بزرگی هست برامون خدایا شکرت 🤗 عشق جانم دیشب یعنی یازدهم جشن تولدت روگرفتیم چندروز قبلش رفتیم اتلیه و عکس یادبود گرفتیم واونجا تم یونیکورن که خیلی دوسش داری  رودیدی و باستش عکس گرفتی  .مهمونای جشنت سه  تاعموهات و خانواده و روژان دوستت بود که خیلی بهتون  خوش گذشت. بزرگ تر شدی وکلا تولد بازی روخیلی دوست داری خیلی وقته منتظر تولدت بودی و ازقبل درخواست  تم السا و انا روداده بودی 🤗  خوب بریم سراغ عکسای این یه ماه و عک...
13 خرداد 1398

۵۸و ۵۹ ماهگی

این ماه دومین دندون شیری ازپایین هم افتاد و جای دندون قبلیت داره دندون جدید بیرون میاد خیلی عجله داره😃  یه دوست جدید اومده خونمون که همبازی شما شده یه مرغ عشق خوشگل که بابایی ازدوستش برای شما گرفته که اسمشم به انتخاب خودت السا گذاشتی .... یه ماه دیگه تا تولدت مونده و درحال برنامه ریزی واسه تولدت هستم . کلاسای زبانت هم که میری و اخرترم ۶ هستی .بریم سراغ چندتا ازعکسای شما  این ماه یه مسافرت یهویی هم به ملایر داشتیم بابا بزرگ (بابای بابا) حالشون بد بود و بیمارستان بستری شدن و برای عیادتشون همراه عموها رفتیم وتعطیلات نیمه شعبان اونجا بودیم که خداروشکر سلامت برگشتن خونه  شما به همراه دخترعموها و حسام جون  ...
13 ارديبهشت 1398

افتادن اولین دندون شیری

سلام عزیزم روز بیست فروردین توسن چهارسال و ده ماهگی اولین دندون شیری شما افتاد و دومی هم دراستاته افتادن هست ...😃کلی راجع به افتادن دندونا برات توضیح دادم و بهت گفتم داری بزرگ و خانم میشی ...  اولین دندون شیری شما هم تو هفت ماهگی دراومد چقدر زود بزرگ شدی عزیزم❤❤ ...
26 فروردين 1398

۵۵ ۵۶ ۵۷ ماهگی و شروع فصل بهار

سلام دخترقشنگم سه ماه فصل زمستون رو پشت سرگذاشتیم ...الان ۱۹ فروردین ماه هست که بازم بعداز کلی وقت اومدم سراغ وبلاگت.... امسال عید روز پنجشنبه بود وسال تحویل ساعت یک و بیست و هشت دقیقه بامداد بود که همگی خونه عزیز جمع شدیم و جشن گرفتیم خیلی شب خوبی بود و به همگی خوش گذشت فرداش عید دیدنی و دید و بازدید شروع شد و تا ۷عید ملایر بودیم و بعدش بهمراه مامان جون اینا اومدیم خونه خودمون چون جشن عقد دعوت بودیم و شرایط جوی زیاد خوب نبود که بتونیم ملایر بمونیم هرروز بارونی بود و سرد اهوازم.وخبر بداینکه بیشتر شهرای کشور درگیر سیل شدن و اوضاع خوبی نبود .😣 روز ۱۳ بدر هم به همراه عموهات رفتیم بیرون وشما حسابی بازی کردی و اما بریم سراغ عکسای سه ماه زمستون...
19 فروردين 1398

۵۲.۵۳.۵۴ ماهگی

سلام دخترقشنگم بازم تنبلی کردم و پیجت روبه روز نکردم عزیزم الان اخرین ماه از فصل قشنگ پاییز هست و شما دقیقا ۴و سال و نیمه شدی دخترقشنگم قرار بود اول مهرماه بری امادگی ولی بنا به دلایلی منصرف شدم ازاین کار و ترجیح دادیم کلاس زبان ثبت نامت کنم چون خودم توخونه باهات هستم و گفتم انشالله ازسال بعد که دیگه میری پیش دبستانی ازهم جدابشیم .کلاس زبانت رو باشوق و ذوق میری و سه روز توهفته روزای فرد کلاس داری کلی دوست اونجا پیدا کردی و مربیت روبه قول خودت (تیچرت)خیلی دوست داری ترم دو هستی و کلی شعرو کلمه یادگرفتی .   پایان ترم اول:  ...وسایل کلاس ،انواع رنگها(که بلد بودی)،اعضای بدن،اعضای خانواده ،حیوانات ،فعل های مختلف ،...
26 آذر 1397

۵۱ماهگی

ای جونم ۵۱ماهه شدی عزیزم چقدر زود داری بزرگ‌میشی چقدر زود داری قد میکشی چقدر لذت بخشه که دارم لحظه به لحظه بزرگ شدنت رومیبینم عسلم قلمبه حرف زدنت کلمات بزرگونه ایی که بکارمیبری همه و همه .... این‌ماه خیلی کسل گذشت روزا یه جورایی دیگه تکراری شدن برامون منتظرپاییز قشنگیم بلکه یه کم بتونیم بریم بیرون و لذت ببریم فعلا که روزامون توخونه میگذره قصد دارم برای اول مهر  توامادگی ثبت نامت کنم یا شایدم کلاس زبان چون علاقه داری ....  نقاشی هات مفهومی تر شده رنگ امیزیت بهتر شده کلی چیزای خوشگل میکشی برام نامه مینویسی توپاکت‌میذاری بهم میدی 😅چندروز دیگه میریم ملایر باهم و میریم کرمانشاه خونه دایی جونت و شاید من و تو بمونیم&zwnj...
14 شهريور 1397