اولين مسافرت مهنا گلي
سلام جيگر طلام نفسم خانومم اول از همه ميخوام از شيطوني هاي اين روزات برات بگم الان دقيقا دو ماه و چهارده روز ازتولدت ميگذره وروز به روز شيرين تر و با نمك تر ميشي و توانايي هاتم بيشتر ميشه مثلاديگه راحت ميخندي و به صداها عكس العمل نشون ميدي بيشتر بيداري و كمتر ميخوابي سرت رو از روي بالش بلند ميكني و خودت به پهلو ميخوابي و وقتي بغلت ميكنيم سعي ميكني گردنت رو بالا نگه داري.
عسلم روزچهارشنبه 15مردادتولد من بود و امسال تولدم رو كنار تو بودم وبعدازظهر وقتي بابايي از سر كار اومدبه سمت ملاير حركت كرديم حدود نيم ساعت بيدار بودي و بقيه راه رو رو پاهام خوابيدي وقتي رسيديم دايي ها و زندايي ها به ديدنت اومدن و شما هم دختر خوبي بودي وهمه ازت تعريف ميكردن فرداش رفتيم بيرون و اونجاهم اروم بودي و تو هواي خنك خوابت برد اينم عكست تو طبيعت
بابايي چون مرخصي نداشت برگشت اهواز و اين جند روز ما همش مهموني بوديم بعدش رفتيم عروسي ذختر خاله من كه اونجا ديگه كل فاميل شما رو ديدن و حدود يك ساعت بغل به بغل ميچرخيدي و اونجا هم اروم بودي و با وجود سر و صداي زياد خوابت برد
اينم دخملي تو اولين عروسي
روز سه شنبه مامان عزيز برات يه جشن كوچولوگرفت و همه فاميل اومدن و برات كادو اوردن دستشون دردنكنه تو جشن هم همش خواب بودي بچه ها دورت جمع شده بودن و منم همش مواظبت يودم
بعدشم كه بابايي اومد دنبالمون و برگشتيم اهواز. تو اين سفر دختر خوبي بودي و اصلا گريه نكردي و هيچكس صداي گريت رو نشنيدچند بارم گذاشتمت پيش مامان عزيز و تنهايي رفتم خريد راستي مامان عزيزم برات يه جفت گوشواره و مامان بابايي هم برات النگو گرفتن بقيه هم برات پول اوردن دستشون درد نكنه
راستي جديدا دستات و ميخوري جوري كه بعضي وقتها ديگه حالت بهم ميخوره
اينم دخملي در حال خوردن دستاش
اينجام رفتيم پارك سيفيه ملاير و ماماني كنار گلها ازت عكس گرفت هر چند كه تو خودت گلي نفسم