دوماهگي جوجو و واكسن
سلام نفسم ماهگيت مبارك عشق مامان
دخمل نازم امروز نوبت واكسن داشتي و من از خيلي قبل تر همش استرس داشتم ديشبم تاصبح نخوابيدم و همش نگات ميكردم با خودم ميگفتم فردا اگه گريه كني من طاقت نميارم و چكار بايد كنم تا بلاخره صبح شدبيدارت كردم بهت قطره استامينوفن دادم و لباست رو عوض كردم و با مامان سارينا رفتيم مركز بهداشت اخه سارينا هم چكاب سه ماهگي داشت خدارو شكر زياد شلوغ نبود و شما هم خواب بودي تا اينكه نوبت ما شد استرسم بيشتر شد من سارينا رو گرفتم و زن عمو شما رو برد تو اتاق لباست رو دراورد بيدارشدي من اصلا نگاه نكردم تا اينكه انچنان جيغ كشيدي كه طاقت نياوردم و نگاه كردم كه ديدم سرخ شدي و نفست بلا نمياد و دارن فوت ميكنن تو صورتت منم اشكام ميومد و صلوات ميدادم و بغلت كردم و اروم شدي و دوباره خوابت برد.خداروشكر زيادگريه نكردي و سريع برگشتيم خونه شير خوردي و خوابيدي.و يه بار بيدارشدي و كلي بازي كرديم .وزنت هم شده بود 5كيلو قدت 56و دورسرت 39 تا الانم ديگه گريه نكردي و هر 4ساعت بهت قطره ميدم كه خدايي نكرده تب نكني فقط يه بار حين خوردن قطره بالا اوردي كه ازدكتر پرسيدم و گفت طبيعيه
اينم عكست وقتي اومديم خونه كه هنوز خواب آلود و بي حال بودي
واينم شكار خنديدنت تو خواب
عسلم اين روزا ديگه كاملا از خودت صدا در مياري و به زبون خودت حرف ميزني و ميخندي خوابت هم بهتر شده ولي جديدا ياد گرفتي شبها قبل خواب با صداي بلندگريه ميكني و با كلي مكافات خوابت ميبره. آخره اين هفته هم ميخوايم بريم ملاير و اين اولين مسافرت شماست و اونجا قراره مامان عزيزبرات جشن بگيره و فاميل بيان به ديدنت فقط حيف كه بابايي مرخصي نداره و مارو ميزاره و برميگرده و از الانم ناراحته كه و اين چند روزي كه ما نيستيم دلش براي ما تنگ ميشه عروسي دخترخاله من هم هست و اين اولين عروسي ست كه ميري و من و بابا فكر كرديم كه شما لباس مجلسي سايزكوچيك نداري و همه لباسات بهت بزرگن و بريم خريد و بعد از كلي گشتن تونستيم يه لباس اندازت پيدا كنيم قربونت برم كه اينقدر كوچولويي كه لباسم اندازت نيست
اينم عكسش واي كه چقدر تو اين لباس خوردني ميشي
واما... وقتي اومديم خونه رفتم سروقت كمدلباسات و واسه امتحان چند تا از لباس مجلسي هاتو اوردم و تنت كردم كه ديدم اندازت شدن و كلي ذوق كردم وكه دخملم بزرگ شده و بي خودي تو اين گرما رفتيم بازار
اين عكس دستاي كوچولوت تو دو ماهگيته
دستات تو دست ماماني
دستات تو دست بابايي
واين خوده خوشگلت قربون چشمات ناناز