روزهای چهارماهگی
سلام فرشته نازم امیدزندگیم ابن روزا فرصت هیچ کاری رو ندارم تمام وقتم باتو می گذره جدیدا صبح ها زود بیدارمیشی و شروع میکنی به بازی و اینقدر سر و صدا میکنی تا منو بیدارکنی باپاهای کوچولوت میزنی بهم و منم بیدارمیشم و بوسه بارونت میکنم ولی خوب مامانی بعضی روزا هم دوست ندارم بیدار بشم چون واقعا خسته میشم و شبها دیر میخوابم ولی به عشق تو بیدارمیشم وقسمت بد موضوع اینه که شما بعدازیک ساعت بازی خسته میشی و دوباره خوابت میبره و من دیگه خوابم نمیبرهملوسکم شیرنخوردنت همچنان ادامه داره و فقط تو خواب میخوری اونم کم ولی چه میشه کرد امروزم بردمت دکتربه خاطر همین موضوع وآفای دکترگفتن کاری نمیشه کردو همین تو خواب بهت شیر بدم قدووزنت خداروشکرنرمال بود و اون وزنی که تو مسافرت کم کرده بودی و جبران کردی و وزن گرفتی گلوتم خس خس میکنه ولی دکترهیچ دارویی نداد .
عزیز مامان بعضی وقتها بی حوصله ای و گریه میکنی بخاطرهمین زیادجرات نمیکنم جایی ببرمت و جدیدا یاد گرفتی غریبگی میکنی و تا یه جای جدیدوارد میشیم اولش یه کم گریه میکنی و بد آروم میشی .چندروزم هست به تجویزخودم بهت سرلاک میدم اونم خیلی کم تا به غذاخوردن عادت کنی ولی متاسفانه با اشتها نمیخوری. میترسم یکی ازاون دخترای بد غذابشی که بخوام همیشه با ظرف غذا دنبالت کنم تا شاید بخوری
شنبه این هفته هم نوبت واکسن 4ماهگیته خداکنه مثل دفعه قبل باشی و اذیت نشی
وای اصلا باورم نمیشه چهارماهت شده انگارهمین دیروزبود که به دنیا اومدی و دنیای من شدی
اینم چندتا ازعکسای این ماهت
این امروزه دخملی ازحموم اومده و اخم کرده اخه دوست نداره مامانی موهاشو بشوره
اینجام دخملی حاضرشده بره خونه بابابزرگش
اینم اولین باریه که دخملی موهاشو این مدلی بسته که خوذش و مامانیش کلی ذوق کردن
دخملی درحال تماشای تلویزیون
قربون خنده هات عسلم
واینم دخملم در حال خوردن دستای مامانیش
عروسکم و یه خواب نازآخرتابستونی
خانومی خونه عموش
جیگرطلا و پت ومت
خانومی و باباش
ودرآخرچنذتالباس که چندروزپیش برات خریدم مبارکت باشه ماه من