۶۱ماهگی
واما اولین ماه از روزای پنج سالگی:این روزا خیلی راجع به اینکه کی میری مدرسه و پیش دبستانی ازم سوال میکنی یه روز صبح باهم رفتیم پیش دبستانی که ثبت نامت کردم و اونجا روازنزدیک دیدی و ازقضا تولد یکی از بچه ها بود کنارشون نشستی و کیک خوردی
تومهدثبت نامت کردم به چنددلیل مهم اول اینکه دلم نمیخواد به این زودی وارده محیط مدرسه بشی چون بچه بد قلق و ناسازگاری نیستی که برای کلاس اول رفتن مشکل داشته باشی و دوم اینکه دلممیخواست یه سال دیگه هم از بچه بودنت و بازی و شادی لذت ببری در کنارش اموزشم ببینی وباتوجه به روحیات خودت مهد روبرات انتخاب کردم مدرسه انشالله بمونه کلاس اول 😁عکسای یادبود پنج سالگیت که خیلی خوشگل شدن و خودتم عاشق عکس یونیکورن شدی و ازهمه بیشتر دوستش داری
توکلاس زبانتم که کتابتون عوض شده و حروف انگلیسی رو اموزش میبینید هرچند که بیشترشون رو بلد بودی 😉اینم عکس این ترم توکلاس زبانت
یه روزم بردمت خانه بازی و اونجا کاردستی درست کردی
واینم اولین مشق نوشتنت
وگواهی نامه پایان دوره واولین مدرکت که گرفتی 😁
چندروز بعدازتولدت یه سر رفتیم ملایر و من و شما چندروزی موندیم
اینجا هم رفته بودیم یکی ازباغ رستورانهای نزدیک شهر که خیلی خوش گذشت و عروس مهمونی دعوت بودیم
وروزجمعه نمایشگاه غذا بود توپارک سیفیه تومسابقه نقاشی شرکت کردی و صورتت رو نقاشی کردی
بانگارجون😍
گلای حیاط بابابزرگت(بابای بابای)
روز ۱۷ تیر هم تولدعموعلیرضا بود که بهش میگی عمو بامزه و رابطه ات باهاش حسابی خوبه سوپرایزش کردیم و اون شب خیلی خوش گذشت
یه شبم بادوستات رفتیم نمایش مدرسه موشها که خیلی جذاب و اموزنده بودبرای بچه هاو توحیاط عکس یادگاری گرفتین
ودراخرم یه عکس مادر دختری