18ماهگیت مبارک

سلام نفسم مهنای نازم18ماهگیت مبارک عروسک خوشگلم

یک سال و نیمه شدی و این روزا دارن به سرعت برق میگذرن و میدونم یه روز میاد که دلم برای این روزا تنگ میشه واسه بازیهای کودکانت ، خندیدنات ،حرف زدنات ،شیطونیات... دلم میخواد نهایت استفاده رو ازاین روزا ببرم پا به پات بچگی کنم و ازباتو بودن لذت ببرم .

این ماه دخترم کارای جدیدی یاد گرفتی  اخم کردنو یاد گرفتی و خیلی بامزه این کارو انجام میدی یادگرفتی قاشق رو خودت تو دهنت ببری و موقع غذا بهت اجازه میدم خودت بخوری و هرچه قدر دوست داری همه جا رو بهم بریزی بالاخره باید اینکارو یاد بگیری هم چنان همون کلمه های قبلی رو میگی یک دو سه رو یاد گرفتی و بهت میگم مهنامنو چقدردوست داری میگی دوتا  توخونه زیاد باهات حرف میزنم ولی انگاردوست نداری یاد بگیری اشکال نداره اول تااخر خودت یاد میگیری و بلبل زبون میشی یه کوچولو لجباز شدی واگه به خواستت نرسی گریه میکنی و اسرار میکنی و منم خودمو میزنم اون راه خودت ساکت میشی چون دلم نمیخواد لوس بشی و با گریه به خواستت برسی ازمبل مثل ادم بزرگا میای پایین و دیگه مثل قبل برعکس نمیشی و بیای پایین .بابچه ها خیلی خوب بازی میکنی و اگه دورت شلوغ باشه اصلا سمت مانمیای .شبا خیلی بیدارمیشی واسه شیر و این خیلی منو اذیت میکنه و کم کم تو فکرم از شیر بگیرمت انشالله تاقبل شایدم بعدار عید دوتا پروژه بزرگ داریم یکی ازشیر گرفتن یکی پوشک .منظورت رو کامل باایما و اشاره میرسونی مثلا وقتی عینکت رو میخوای دستت رو میزاری روی چشمت یا وقتی کلاه میخوای روی سرت عاشق حموم رفتنی و تامیگم بریم حموم جلوترازمن حوله به دست توحمومی .برات تخته جادویی گرفتم که روش نقاشی بکشی دفتر نقاشی هم دادی و گاهی بااینا سرگرم میشی عاشق کارتن دیدنی و حیوانات رو خیلی دوست داری و عکسشون رو هرجا ببنی و ذوق میکنی و باصدای بلند میگی بویی بویی حالا میخواد یه فیل گنده باشه یا عکس یه ماهی کوچولو کنار تلویزیون .تو نانای کردنم پیشرفت کردی و کلی تو مهمونیا همه رو سرگرم میکنی و موقع نانای کردنت همه باید دست بزنن و اگه ببینی کسی بیکارنشسته بهش میگی دست بزن خداروشکر یه کم بابستنی خوردن کناراومدی و میخوری قبلا اصلا خوشت نمیومد ولی جدیدا علاقه نشون دادی هنوزم موقع غذا خوردنت باید برات کلیپ بزارم و سرت رو گرم کنم وگرنه نمیخوری .این ماه واکسن داشتی و دوست داشتم برای تو و بابایی یه جشن کوچولو بگیرم اخه 18ماهگی شما با تولد بابایی همزمان شده بود ولی تصمیم گرفتیم دوسه روز تعطیلی اربعین رو بریم خونه عزیز ملایر که دیگه اونجاهم وقت نشد .روز اول همش بارون میومد و ولی بعدش هوا خوب شد واسه بابا کادو یه کیف پول و یه کت خریدیم و برای شماهم لباس مبارکت باشه عزیزم وقتی برگشتیم هم رفتیم واکسنت رو زدیم خداروشکر اصلا اذیت نشدی و واکسن راحتی بود .خوب عزیزم این هم ازاتفاقای ای ماه شما چندتا ازعکسای این ماهتم برات میزارم 

اينجا دخترم اماده شده بره خونه بابا بزرگش

يه روز خوب و گردش تو پارك

اينم سلفي هاي دخترم

اينجا داري به كمك بابايي تو قلكت پول ميندازي

اينجا هم براي اولين بار داري با قاشق چنگالت خودت غذا ميخوري 

اينجا هم گيرداده بودي كه فيلت رو بغل بگيري و بخوابي

اينم يه صبح پاييزي كه تو خواب نازي

هروقت من ميخوام نمازبخونم فوري ميري جانماز رو برميداري و زودترشروع ميكني به نمازخوندن و هروقت دست و صورتت رو ميشورم مثل وضو گرفتن دستات رو به پاهات ميكشي 

اينجاهم كه رفتيم رستوران و شما سيب زميني خوردي

دخترم درحال بازي كردن

عكسهات تو خونه عزيز جون 

اين اسبم ماله زينب دختر داييت بوده كه خونه عزيز بود و شما باهاش بازي ميكردي 

تو بخندي همه چي حل ميشه تو بخندي همه چي خوبه ... بخند