چهارده ماهگیت مبارک
سلام دخترنازم 14ماهگیت مبارک عسلم
مهنای عزیزم بعدازکلی تاخییر اومدم تاازکاراو شیرین زبونیات بگم و کلی عکس وخبرو...
ازکاراوشیطونیات که هرچی بگم کمه دیگه بیرون ریختن کمد و کشوهابرات یه سرگرمیه و خداروشکردخترحرف گوش کنی هستی و هرچی بهت بگم انجام میدی و جای وسایل خونه رو میدونی و مستقیم میری سراغشون به کیف پول بابا خیلی علاقه داری و تاببینیش کل محتویاتش روخالی میکنی و خیلی باحوصله دوباره همه رو سرجاشون میچینی .عاشق بیرون رفتنی و متاسفانه به خاطرگرمی هوازیاد بیرون نمیبریمت ولی بازم گاهی باماشین و کولرروشن میریم یه دوری میزنیم .توخونه بیشتروقتا خودت بازی میکنی و زیاد بهونه گیرنیستی وولی اگه ببینی من نشستم و بیکارم سریع میای لباسم رومیکشی و می می میخوای .فعلا ازدندون جدیدم خبری نیست و 12دندون داری . تا یه بلندی توخونه میبینی اونجا میشینی مثل پله اشپزخونه و در دستشویی یالبه مبل.موهات خیلی بلند شدن ولی قصد کوتاه کردنشون روندارم و میخوام موهات رو بلند کنم و عاشق رنگ خرمایی و بور موهاتم عزیز دلم .هرجاکفش یادمپایی ببینی سریع پاتو توش میکنی و عاشق ای کاری کلا به جوراب و کفش پوشیدن علاقه داری عروسکات رو خیلی دوست داری و بغلشون میکنی و گاهی روپات میزاری و وقتی هم که بغلم میای بهت میگم مهنابغلم کن دستت رو دورگردنم میندازی و سرت رو میزاری روی شونم و اون لحظه قشنگترین لحظه دنیاست...این ماه بازم یکم بدغذاشدی و سوپ و فرنیت رونمیخوری و فقط سیب زمینی سرخ شده دوست داری و منم مجبوری برات درست میکنم دوست ندارم گرسنه بمونی مخصوصا طول شب اگه غذانخورده باشی چندبار واسه شیر بیدارمیشی .چندتاازعكساي اين ماهت
تاب قبليت ديگه كوچيك شده بود و اين تاب و برات خريديم كه عاشقشي و وقتي سوارميشي خودت اهنگ تاب تاب عباسي رو زمزمه ميكني
موهاي خوشگلتم كه بلند شدن و برات اين مدلي ميبندم
روز7مردادبابایی یه هفته مرخصی گرفت که بریم مسافرت و ماهم شروع کردیم به جمع کردن وسایل و ازمن جمع کردن و ازشما پخش وپلا کردن خلاصه تصمیم گرفتیم بریم کرمانشاه خونه دایی ناصر و اونجا بمونیم شب راه افتادیم و شما طی مسیر بیشتربیداربودی و خداروشکرزیاد اذیت نشدیم و دوروز اونجا موندیم و حسابی بهت خوش گذشت و بااینکه دیربه دیر میبینیشون اصلا غریبی نکردی و سحرخیز شده بودی و ازصبح تاشب فقط بازی میکردی و خوش میگذروندی .اونجاهم هوانسبتا گرم بود و زياد بيرون نرفتيم و يه نهاررفتيم غارقوري قلعه نزديكي كرمانشاه .بعدش رفتیم ملایر خونه مامان عزیز و اونجاهم که بازدوروبرت شلوغ بود و حسابی کیف کردی هرروز بیرون و گشت و گزار و هواهم که عالی بود .15مردادم که تولد من بود و بادایی اینارفتیم بیرون و به جای کیک تولد بستنی خوردیم و خوش گذشت .شبشم عروسی پسردایی من بود و رفتیم عروسی که توتالار اولش یه کم غر زدی و بعدش رقصیدی و راه رفتی .دخترنازم الان دقیقا 14ماه و 15 روز سن داری و ودیروز تولد حضرت معصومه و روزدختربود روزت مبارک دخترنازم دخترداشتن خیلی لذت بخشه و خدارو شکرمیکنم که منو لایق این نعمت دونست ... اینم خلاصه ایی ازخاطرات این ماهت و دیگه بریم سراغ عکسا
عكسات تو كرمانشاه
خداوندنازخود رادردخترتجلي كرد... دوستت دارم اي ناز ترين ناز خدا